-
RE: SMS های عشقی
سخنی نگفتم
تنها چره ات را دیدم
آنجا نشسته بودی
نیمه ماه از میان آسمان آبی بیرون آمد
و نسیمی کوچک وزیدن گرفت
آبِ داخل چشمانت لرزید
حال تمام شهر میدانست برای من اشک می ریزی
وبا گریه میگوئی
عزیزم ازین پس خدا حافظت باد
-----------------------------------------
درعمق چشمان تو چه می گذرد,توکه روحی به وسعت دریا داری
توکه دردوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری
توکه درکنارت معنای زندگی را فهمیدم.
بایاد تو عاشق بودن راچشیدم.
باتوعاشق بودن را تجربه کردم, پیشانی به خاک وفای تو ساییدم
وباتو خوشبختی را احساس کردم....
-
RE: SMS های عشقی
می سرودم عشق را بی آن که بدانم قافیه را . می کشیدم پروانه را بر بوم گونه هایت بی آن که بدانم شمع چیست. دیگر گل را باور ندارم . نمی توانم آسمان را باور کنم. باورم کن که من باورت کرده ام....
__________________
يادته يه روز بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ...گفتم اگه بارون نيامد چي؟ گفتي اگه چشماي تو بباره اسمون گريش ميگيره ...گفتم :يه خواهش دارم وقتي اسمون چشمام خواست بباره تنهم نزار - گفتي به چشم ...حالا من دارم گريه ميکنم و اسمون نميباره ........تو هم اون دور دورا ايستادي به من ميخندی.
-
RE: SMS های عشقی
ديشب خيال روي تو با من گفت اين روزها دوباره تو مي آيي ...
مي دانم شبي باز خواهي گشت وتمام کوچه هاي قلبم را لبريز از عطر آمدنت خواهي کرد ديشب تمام ستاره هاي پشت پنجره را با دستانم خاموش کردم زيرا شنيدم ماه را به اتاقت برده اي ...
-------------
کنار آشیان تو آشیانه می کنم فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تو را بهانه می کنم.
__________________
-
RE: SMS های عشقی
گفتم دوستت دارم
نگاهي به من کرد و گفت:چند تا؟
دستهام رو بالا آوردم و تمام انگشتها رو نشونش دادم
اما اون به کف دستهام نگاه مي کرد که خالي بود ....
-
RE: SMS های عشقی
يادت در ذهنم و عشقت در قلبم
و عطر مهربانيت در تمام وجودم است
محبت را در پاکي نگاهت
و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم
وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است.
-------------------
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست .
-
RE: SMS های عشقی
اگه يه روز من مُردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سرِ مزارم و گلِ سرخي رو روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي كه بهت داده بودم رو به خاطرم بيارم ... ولي... اگه تو مُردي ... من فقط يه بار ميام مزارِت .. ميام و اون دسته گلِ سفيدِ مريم رو كه با خون خودم سرخشون كردم ، برات هديه ميكنم وعاشقانه كنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستي تا بدوني دوستت داشتم و دير فهميدم.
-
RE: SMS های عشقی
در اين تاريكي درها همه بازند من از پله ها گذشته ام
در اين تاريكي تنها بوي تو پيداست بوي ساقه هاي ترد علف
كه باران خورده است چراغ را نيفروزي
من از تاريكي گذشته ام.
-
RE: SMS های عشقی
دلتنگی هایم را باد به تمسخر می گیرد و پاییز با رنگ زرد بر آن طعنه می زند چه کنم که دلم از غربت خیس جاده ها می گیرد و ترانه های زخمی سینه ام می شکافد چه کنم که در خلوت تنهاییم هر شب دلم یکریز می شکند و ابر بهاری یک لحظه آرام و قرار ندارد چه کنم که دریای دلم طوفانی است ...
-
RE: SMS های عشقی
من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
من به سیبی خوشنودم.
__________________
تو قشنگ ترين تصوير گر روياهاي مني که زمين و آسمانم را خوشبو کرده اي و روي نيمکت هاي چوبي و کوچک خيالم هميشه گلبرگهاي فکر زيبايت به بازي نشسته اند . پس دستم را بگير و مرا با همه توانت به قاب قشنگ طبيعت ببر تا چند صباحي هم در پاييز خاطرات بهاريمان باهم زندگي کنيم ...
-
RE: SMS های عشقی
من در اين گوشه ويرانه به تنهايي خود مي نگرم . مرا ياد کن که ديري ست از خاطره ها رفته ام مرا به سوي خود بخوان . بگذار سخن بگويم که روزگاريست مهر خاموشي بر لب زده ام و در هيا هوي بي کسي گم گشته ام . دستانت را به دستانم بسپار که دلم هواي تو دارد . مرا به حال خوش رها مکن . آخر شکسته بال پروازم . محتاجم . محتاج همراهي تو ...
-------------
از اینکه در کنارم بودی بسیار شادمانم.
بودنت یاریم میکرد که دریابم جهان تا کجا زیباست.
نه فرصت ها میتوانند عشق مرا تغییر دهند،
و نه گذشت زمان میتواند به آن آسیبی برساند.
زمین با تمام هنرهایش،شعر و موسیقی و ثرمتش،
چگونه میتواند پهلو زند با عشقی که می یابیم و آنرا از آن خود میکنیم....