چو عكس یار درآینه ی جهان افتاد
خروش و ولوله در جمع عاشقان افتاد
ز یك نگاه كه در باغ آفرینش كرد
شكوفه را به چمن آب در دهان افتاد
نگر به كاتب خلقت كه از كتابت او
هزار شعشه در خط كهكشان افتاد
به مهر و مه نگاه كن كه از خزانه ی غیب
دو سكه است كه در دست آسمان افتاد
ز شرم چهره ی او صد هزار پرده ی رنگ
به باغ های گل و دشت ارغوان افتاد
ببین میان زمرد هزار خوشه عقیق
اگر نگاه تو بر شاخه ی رزان افتاد
انار را بنگر دانه سرخ و پرده سپید
چو آتشیست كه بر روی پرنیان افتاد
حدیث او به چمن از زبان برگ شنو
كجاست گوش كه ذكرش به هر زبان افتاد
دل چو آینه پر نقش شد ز روی نگار
ولی سیه دل بیچاره در گمان افتاد
قسم به مردم چشمن هر آنكه عشق نداشت
به هر كجا كه شد از چشم مردمان افتاد
حضور ما چه بود در فراخنای وجود
چو قطره یی كه به دریای بیكران افتاد
چو غنچه ریخت به خاك چمن ز تیر تگرگ
سرشك خون شد و از چشم باغبان افتاد
مكن ملامت پیران و زین كمند بترس
بسا جوان كه چو تیری در این كمان افتاد
به خون دل زده ام غوطه كاینچنین گلرنگ
هزار نقش معانی به هر بیان افتاد
زدند فال سخن هر زمان به نام كسی
ببین كه قرعه به نام من این زمان افتاد
Bookmarks