وقتی بچه بودم فکر می کردم خدا گوشه آسمونه همیشه وقتی می خواستم باهاش حرف بزنم با گوشه آسمون حرف می زدم و آنقدر خدا رو نزدیک حس می کردم که آروم باهاش حرف می زدم ...یه مدت بود که همه جارو دنبالش می گشتم و آخر سر هم که پیداش نمی کردم بلند باهاش حرف می زدم تا صدامو بشنوه....فکر می کردم ازم فاصله گرفته...
ولی الان فهمیدم که خودم ازش فاصله گرفته بودم...
اون هنوز گوشه آسمونه .....سرجای خودشه...داره نگامون می کنه....حتی می تونیم براش دست تکون بدیم...
Bookmarks