درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است.
پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.
امروز در رگ هایم
خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی.
"پابلو نرودا"
Printable View
درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است.
پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.
امروز در رگ هایم
خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی.
"پابلو نرودا"
همیشه اول فصل بهــــار می خندم
تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم
ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست
عجیب نیست کـــه بــــی اختیــار می خندم
خبر رسیده که عاشق شدی،نمی دانی
بـــه حال و روز خودم زار زار مــــی خندم
پرنده ای که قفس در بهار را می خواست
پریده است برای چـه کار ؟ [ می خندم ]
محمد ارثی زاده
طفلی به نام شادی ، دیری ست گم شده است
با چشمان روشن براق ، با گیسوی بلند ، به بالای آرزو
هر کس از او دارد نشان ، ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج پارس ، سوی دگر خزر ..
" دکتر شفیعی کدکنی "
عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید
داد این مردم خسته به جوابی نرسید
همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز
باور ساده ام حتی به سرابی نرسید
داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان
دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید
آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا
زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.
"هادی جعفری"
هزار سال هم بگذرد
نگاهت،
غافلگیرم می کند
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی
پاداش تمام صبوری هایم
تویی که گاهی فاصله این بوسه
تا آن دیدارت،
آنقدر زیاد است
که من باز هم دست و پایم را گم کنم
و خیال کنم که اولین بار است
و این تمام زیبایی عشق است
بودنت برای من،
معجزه نیست
اما این که گاهی
به موازات خواستنم،
آغوش می گشایی
و حضور من در حافظه ی عاشقانه ات؛
جان می گیرد
اعجاز واپسین است.
همیشه یک گام فاصله
یا هاله ای از غرور و ابهام؛
یا حتی دیوارهایی که برداشتنی نیست
کاری می کند
که تو در هر لحظه
هزار اتفاق باشی
مگر می شود
تو را دید
و به معجزه، ایمان نداشت!؟
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
چیزی مرا به وسعت بودن نمی برد ،
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام ..
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام ،
از بودن مکرر پای دار خسته ام..
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم ،
از حمل این جنازه هشیار خسته ام ..
دستت را به من بده ، با من برقص
دستت را به من بده ، دوستم داشته باش
چون گلي تنها خواهيم بود ما
چون گلي تنها ، و ديگر هيچ
يک ترانه را با هم مي خوانيم
با يک آهنگ با هم مي رقصيم
چون سبزه ها باد مي لرزاند ما را
چون سبزه ها و ديگر هيچ
نام تو رزا ، نام من اميد :
تنها نامت فراموش مي شود
چون ما رقصي خواهيم بود
به روي تپه و ديگر هيچ
گابريلا ميسترال
مترجم : کاميار محسنين
مردم همه
تو را به خدا
سوگند می دهند
اما برای من
تو آن همیشه ای
که خدا را به تو
سوگند می د هم.
"قیصر امین پور"
به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خواند
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد
چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خواند
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است :
خون آهنگین را
بنوازی با عشق
می توانی و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی
فرخ تمیمی
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند