نرم نرم از چاك پيراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غيرت ز نيرنگ نسيم
زلف بي آرام از آه من آيد به رقص
شعله بي تاب مي رقصد به آهنگ نسيم
Printable View
نرم نرم از چاك پيراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غيرت ز نيرنگ نسيم
زلف بي آرام از آه من آيد به رقص
شعله بي تاب مي رقصد به آهنگ نسيم
با يار به گلزار شدم رهگذري
بر گل نظري فكندم از بي خبري
دلدار به من گفت كه شرمت بادا !
رخسار من اينجا و تو برگل مينگري
(مولوي)
(شعر قبلي هم از رهي معيري بود)
به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد
كه تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد
(فاضل نظري)
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
گرچه آدم زنده بود
بسيارند كه مي خواهندت ومن نيز
اما نه !
كه آنان براي تو تنها مي ميرند
ومن تنها براي تو زنده ام .......
---من اين شعر رو خيلي دوست دارم ----
آري تو اي هميشگي كه در ذره ذره هاي بودنم جاري هستي
هستي ام از توست
پس اي طروات باراني
هميشه افتابي باش
وبرايم بتاب
كه من يعني همه تو
دوست عزیز ممنون از شعر های قشنگی که میذاری.
بیشتر خودت رو معرفی کن البته توی تاپیک معرفی کاربران.
من شعر زیبا خیلی شنیدم از امروز سعی می کنم روزی چند تا بگذارم :
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم ...
( حکیم عمر خیام )
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند !
بچه ها معنیش خیلی قشنگه ها !
(حافظ )
" دوست "
فرخ صباح انكه تو بر وي نظر كني
فيروز روز انكه تو بر وي گذر كني
ازاد بنده اي كه بود در ركاب تو
خرم ولايتي كه تو انجا سفر كني
ديگر نبات را نخرد مشتري به هيچ
يكبار اگر تبسم همچون شكر كني
اي افتاب روشن و اي سايه هماي
ما را نگاهي از تو تمام است اگر كني
من با تو دوستي و وفا كم نمي كنم
چندان كه دشمني و جفا بيشتر كني
مقدور من سري است كه در پايت افكنم
گر زانكه التفات بدين مختصر كني
عمري ست تا به ياد تو شب و روز مي كنم
تو خفته اي كه گوش به اه سحر كني
داني كه رويم از همه عالم به روي توست
زنهار اگر تو روي به رويي دگر كني
گفتي كه ديروز به حالت نظر كنم
اري كني چو بر سر خاكم گذر كني
شرط است سعديا كه به ميدان عشق دوست
خود را به پيش تير ملامت سپر كني
وز عقل بهترت سپري بايد اي حكيم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر كني
(سعدي)