درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند
به آرزوی در دست
به پرشکوه سر فراز اعتماد آفرین
به سبز آشناترین
به سایه روشن خیالهای کودکی
مرا وصال هست؟
به من بگو که هیچ آرزوی دیگری
چنین محال هست؟؟
همیشه تکیه های من به
- هیچها
مرا زمین زده است
و پشت من هزار زخم
از هزار نا رفیق را
به دوش می کشد
درخت من !
قسم بخور
که پشت اعتماد زخم خورده مرا
پناه می شوی...
سراب دور عشق و بخت من !
مشخص است از نگاه تو
مشخص است از تمسخر سیاه تو
که پشت من به سمت زخم تازه ای عمیق می رود:
جفا
و زخم
زخم جاودانه ای که هیچگاهش التیام نیست
مشخص است
کاملا مشخص است
که من دوباره از زمین- عجوزه حسود پیر-
زخم طعنه می خورم
به جرم عشق...
به جرم اعتماد و عشق...
به جرم سادگی و اعتماد و عشق...
درخت من!
خیال تو عجین پاره پاره، ذره ذره ، لخت لخت من
اگر مرا برای عشق
تو را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند
مرا به جز علاقه ات گزیر نیست
به جبر عشق تو
به میخهای افترا کشیده می شوم
ولی...
مرا به جز تن سپردنی مسیح وار
بر صلیب ساقه ات
گزیر نیست
اگر چه کاملا مشخص است
(و شاهدم
همین هزار زخم تازه ای
که در همین دو ساله اخیر از تو خورده ام)
ولی...
دوباره من به ساقه تناور تو اعتماد می کنم
و باز هم....
نگار قلب سخت من
رها مکن مرا
میان این نگاههای سرد
میان این همه وجودهای بی وجود
پوک ، زشت ،
پوچ ، زرد،
میان این همه دروغ و درد
رها مکن مرا
دست عشق و من به دامنت
پناه من
و عشق شو
درخت من !
آرزوی دور دست پر شکوه سبز راز گون...
به این تن نحیف
تکیه محال را ...
مجال ده
اگر مرا برای عشق
درخت را
برای تکیه های عاشقانه آفریده اند.
Bookmarks