بختم ز سـر برفـت و نـگاراز کنار هم تابم دگـر نماند و نه صـبر و قـرار هم
از صبـح تا به شـام و ز شب تا دم سحر با چـرخ در ستــیزه و با روزگـار هم
گـردیـد در مذاق من از صـبر تلـخ تر شیـرین لبان روم و می خـوشـگوار هم
کو مونسی که شرح دهم ز آنچه می کشم از دهـر دون وزین فلـک کج مـدارهم
کردم جـدا به کج روی و کیـنه پروری از دوسـتان جانـی و ملـک و دیار هم
باب فـرح بروی من خسـته بســته شد روز و شـبم به آه شـد و انتــظار هم
جانم ز می تهی شد و بزمم ز چنگ ورود کاخـم ز ساقیـان و بـت غمگـسار هم
آخر بتـرس ای فلـک کـج رو از خـدا وز عـدل و داد حضـرت دولت مدار هم
آنکس که برگزید خدایـش برای خویـش وز بهـر نظم ملـک خـداونـدگـار هم
آن گــوهر محیـط هنـر پـروری و داد و آن آفتــاب بـرج جلال و وقـار هم
بحـر علـوم و کـان خـرد معـدن داد غـوث اسـم غیاث ذوی الاقتــدار هم
در منهـج رشـاد و طریق سـداد و عدل مقبـول خاص و پادشـه و کـردگـار هم
ای آسـمان فیـض و سخا و سحـاب جود بر خاک رشـحه ای ز عطـوفـت ببـارم
ذرات را وجـود چـو از بحـر جود تست از روی لطـف چشـم ز مـن بر مدار هم
رو می دریـن ولا به تـولای حضـرتـت دارد امیــد عـز و دگر افتــخـار هم