در دو چشم سیاهاش اشکی رها میلغزید
در نگاه بینگاهاش گناهی سرد میخندید
وهمی آرام، سینهای خالی، ذهنی ملول
در وجود بیوجودش شرارهی ابلیسی سرخ میرقصید
در دو چشم سیاهاش اشکی رها میلغزید
در نگاه بینگاهاش گناهی سرد میخندید
وهمی آرام، سینهای خالی، ذهنی ملول
در وجود بیوجودش شرارهی ابلیسی سرخ میرقصید
دستم را با نخی بسته ام که یادم باشد فراموشت کرده ام
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks