ان سيه دست سيه داس سيه دل كه تو را چون گلي با ريشه
از زمين دل من كند و ربود نيمي از روح مرا با خود برد
نشد اين خاك به هم ريخته هموار هنوز
ساقه اي بودم پيچيده بر ان قامت مهر
ناتوان ،‌ نازك ،‌ترد
تند بادي برخاست تكيه گاهم افتاد
برگ هايم پژمرد ....
روزها طي شد ، از تنهايي مالامال
شب همه غربت و تاريكي و غم بود و خيال
همه شب چهره لرزان تو بود كز فراسوي سپهر
گرم مي امد و در ايينه اشك فرود
نقش روي تو در اين چشمه پديدار هنوز
تو گذشتي و شب وروز گذشت
ان زمان ها به اميدي كه تو بر خواهي گشت
پاي هر پنجره مات مي نشستم به تماشا تنها !
گاه بر پرده ابر گاه در روزن ماه
چشم ها دوخته ام بر در و ديوار هنوز
دوستت دارم بسيار هنوز
(مجيد.م )