بيا امشب که بس تاريک وتنهايم
بيا اي روشني ، اما بپوشان روي
که مي ترسم ترا خورشيد پندارند
و مي ترسم همه از خواب برخيزند
و مي ترسم که چشم از خواب بردارند
نمي خواهم ببيند هيچ کس ما را
نمي خواهم بداند هيچ کس ما را
و نيلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهيها که با آن رقص غوغايي
نمي خواهم بفهمانند بيدارند
شب افتاده است و من تنها و تاريکم
و در ايوان و در تالاب من ديري است در خوابند
پرستوها و ماهيها و آن نيلوفر آبي
بيا اي مهربان با من
بيا اي ياد مهتابي
مهدي اخوان ثالث






پاسخ با نقل قول
Bookmarks