اي دل ز غبار جم اگر پاک شوي
تو روح مجرّدي بر ا فلاک شوي
عرش است نشيمن تو شرمت بادا
کائي و مقيم خطّه ي خاک شوي
افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد
در پاي اجل بسي جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پُرسم از وي
که احوال مسافران عالم چون شد
اي کاش که جاي آراميدن بودي
يا اين ره دور را رسيدن بودي
کاش از پي صد هزارسال ازدل خاک
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر بخو شد لي گذرام يا نه
پر کن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم بر آرم يا نه
Bookmarks