تا مهیّا شوم

جلو خصم وُ حصارها

آموختم که قلبِ شوریده‌‌وارم را

ذرّه‌ذرّه‌ در پستو خواب کنم


دیرزمانی شد وُ

حالا از پسِ سال‌ها‌ سال از این خیال

قلب‌ام کشیده کنار

و من مُرده‌وارْ زمین را نگاه می‌کنم


چندان‌که تنها شدم

حصاری کشیدم دور تا دورِ خودم

از درون اما

تسخیر شدم:


تهی،‌ همه‌چیز تهی‌ست

دور، بی‌آفاق وُ دور

نه دشمنی

نه نردبانِ شبیخونی.
اریش فرید