نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه پیدا و نهـــــــانش باشی
زان میترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
دانی که به دیدار تو چــــونم تشنه
هر لحظه که بیــــنمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
مولوی
Bookmarks