*MoJtAbA* (26-05-14)
*MoJtAbA* (26-05-14)
*MoJtAbA* (27-05-14), M A H R A D (27-05-14)
*MoJtAbA* (29-05-14)
|
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه پیدا و نهـــــــانش باشی
زان میترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
دانی که به دیدار تو چــــونم تشنه
هر لحظه که بیــــنمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
مولوی
می خواهم در آتش تیره ات پرگیرم
مگر ابراهیم ام بخوانند
می خواهم دهانم را پُر آتش کنم
و کوه طور
در بغلم بخسبد.
سنتور می نوازم و نت ها به صدای بلند مرا می خوانند
راه می روم و جاده ها
پیشانی بلند می کنند
و مرا می شناسند.
برگی زرد شده بودم
به آه خودم باز روییدم.
می خواهم در آتش تیره ات پرگیرم
اینجا، بیرون خانۀ زندگی، آب می شوم
یخ زده از برودت رازهایی که سکوت کرده ام.
شمس لنگرودی / و عجیب که شمس ام می خوانند
تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان.
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه یِ خود همراهی ندارند.
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه یِ کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد.
شمس لنگرودی
ما دیر به دنیا آمده ایم
که زود به زود خسته می شویم
قدیم ها دنیا روی دور تند نبود
قدیم ها می شد عاشق شوی
خیر نبینی
سال ها بعد خسته شوی
نه که خیرندیده باشی از همان سر
و چنگ بیندازی به هر سلامی
تا بل خستگی هایت را بتکانی
تناسخ است یا تکامل؟
که در سی سالگی
هزار سال زندگی کرده ایم!؟
مهدیه لطیفی
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری
و برایش چای بریزی.
گاهی وقتها، دلت میخواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقتها دلت میخواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و
کمی برایش بنویسی.
گاهی وقتها،
آدم چه چیزهایِ سادهای را ندارد!
افشین صالحی
*MoJtAbA* (06-06-14)
مثل درختی تهی شده از درون
امید معجزه ها با من است
نکند پیامبرم از برابر من بگذرد
آواز موریانه های مرا نشنود
من
به امید تهی بودن زنده ام.
شمس لنگرودی / شب، نقاب عمومی است
|
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks