[ شاید کمی طولانی به نظر بیاد اما... ]
همه چی از یاد آدم میره
مگه یادش که همیشه یادشه
...
بیکرانه س دریا
کوچیکه قایق من
های... آهای
تو کجایی؟ نازی
عشق بیعاشق من
...
یه کسی اسممو گفت
تو منُ صدا کردی یا جیرجیرک آواز میخوند
من: جیرجیرک آواز میخوند
نازی: تشنته؟ آب میخوای؟
من: کاشکی تشنهم بود
نازی: گشنته؟ نون میخوای؟
کاشکی که گشنم بود
نازی: دندونت درد میکنه؟
من: سردمه
نازی: خب برو زیر لحاف
من: صد لحافام کممه
نازی: آتیشو الو کنم؟
من: میدونی چیه نازی؟
تو سینهم قلبم داره یخ میزنه
اون وقتش تویسرم، کوره روشن کردن
...
من میخوام برگردم به کودکی
...
دوست داری بریم بیرون؟ یه کمی گردش بکنیم؟
همه چی رو از یاد ببریم؟
دستا رو حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم...
بغل دریاچه ها، عکس رنگی بندازیم؟
قوها رو نگا کنیم ؟
ابرا رو ؟
یادته میگفتی:
ما شعور مطلق آفاقیم؟
چیمون از خرسای قطبی کمتره؟
من: چطوره وام بگیریمُ خرده بورژوا بشیم؟
بیخیال تاریخ!
بیخیال انسان!
بیخیال تشنهها وُ دریا! بیخیال گشنهها وُ صحرا!
===
نازی: پنجره را ببند و بیا تا با هم بمیریم عزیزم
...
و این چنین شد که
پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم...
(شبی که منو نازی با هم مردیم / حسین پناهی)
+ کاملش اینجاست
برای هر کلمهش، حرف دارم احساس دارم... بدهکاریم به این مرد، روحش شاد...
Bookmarks