™Ali (20-11-10), M A H R A D (19-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13), ViViD (20-11-10)
در نوازش هاي باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگي جوشيده بود .
نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفاي دشت من كوشيده بود .
شبنم آن دشت ، ازپاكيزگي ،
گوييا خورشيد را نوشيده بود !
روزگاران گشت و .... گشت :
داغ بر دل دارم از اين سرگذشت ،
داغ بر دل دارم از مردان دشت .
ياد باد آن خوش نوا آواز دهقانان شاد
ياد باد آن دلنشين آهنگ رود
ياد باد آن مهرباني هاي باد
” ياد باد آن روزگاران ياد باد “
دشت با اندوه تلخ خويش تنها مانده است
زان همه سرسبزي و شور و نشاط
سنگلاخي سرد بر جا مانده است !
آسمان از ابر غم پوشيده است ،
چشمه سار لاله ها خوشيده است ،
جاي گندم هاي سبز ،
جاي دهقانان شاد ،
خارهاي جانگزا جوشيده است !
بانگ بر مي دارم از دل :
- ” خون چكيد از شاخ گل ، باغ و بهاران را چه شد ؟
دوستي كي آخر آمد ، دوستداران را چه شد ؟“
سرد و سنگين ، كوه مي گويد جواب :
- خاك ، خون نوشيده است !
™Ali (20-11-10), M A H R A D (19-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13), ViViD (20-11-10)
M A H R A D (20-11-10), mehrdad_ab (21-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آننرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
M A H R A D (22-11-10), mehrdad_ab (23-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم...؟
- زنده یاد قیصر امین پور -
™Ali (23-11-10), mehrdad_ab (23-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
|
رباعیاتی هم محتوا و زیبا از چندین شاعر گرانقدر :
باباطاهر
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
[دوبیتی است ! ]
====================
مولانا
آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است
بر سبلت و ریشخویشتن خندیده است
وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد
آن مسکین را چه خارها در دیده است
====================
امام خمینی (ره)
آن دل که به یاد تو نباشد، دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گِل نیست
آن کس که ندارد به سر کوی تو، راه
از زندگی بی ثمرش حاصل نیست
====================
رودکی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
====================
عبید زاکانی :
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
M A H R A D (23-11-10), mohamad70 (27-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بیسر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
« خانم پروین اعتصامی »
™Ali (26-11-10), M A H R A D (24-11-10), mohamad70 (27-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
{ سلام.
به نظر شما منظور شاعر از قسمت های Bold شده چیست ؟ و یا اصلا چرا سپیدار یا کودک یا مکث آسمان و ... ؟!
به نظر من واسه درک این شعر (و نمونه های مشابه بسیار ! ) باید با اندیشه شاعر آشنا بود ! تفحص خواهیم کرد !
با تشکر }
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست.
سهراب سپهری / حجــم سبـــــز !
M A H R A D (26-11-10), mehrdad_ab (26-11-10), mohamad70 (27-11-10), ripek (07-12-10), Shahryar (20-12-10), ViViD (01-12-10)
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
استاد شهریار ...
خیلی زیباست و ...
ما سر مستان مست مستیم
با ساقی و می یکی شدستیم
در ساقی و یار محو گشتیم
از ننگ وجود خویش رستیم
تا دست بدست دوست دادیم
پیوند ز خویشتن گسستیم
تا چشم بروی او گشادیم
زان نرگش مست مست مستیم
تا پای بکوی او نهادیم
از دست ببوی او شدستیم
با باده زدیم جوش در خم
تا باده شدیم و خم شکستیم
ما باده و باده ما دوئی نیست
ما رسم دوئی بهم ز دستیم
ما از مستی و مستی است از ما
در روز الست عهد بستیم
ما از ساقی و ساقی است از ما
در عیش بکام دل نشستیم
مستی نکنیم از آب انگور
ما مست ز بادهٔ الستیم
ما بی می مستی دمی نبودیم
بودیم همیشه مست و هستیم
از ما مطلب صلاح و تقوی
ما عاشق و رند و می پرستیم
برخواستهایم از دو عالم
تا در صف میکشان نشستیم
کس پای بما ندارد ایفیض
ما سر مستان مست مستیم
فیض کاشانی...
M A H R A D (04-12-10), mehrdad_ab (04-12-10), ripek (07-12-10)
چند وقتیه به حافظ علاقه ی وافر پیدا کردم !
از اون بیت که Bold کردم، فوق العاده لذت می برم. [اگه خواستید بگید تفسیرش کنم :دی ]
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
که در این خیل حصاری به سواری گیرند
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
زین میان گر بتوان به که کناری گیرند
Shahryar (20-12-10)
|
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks