M A H R A D (29-01-09), saman87 (29-01-09), soheyl (29-01-09)
همه مي پرسند
چيست در زمزمه مبهم آب؟
چيست در همهمه دلكش برگ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد؟
روي اين آبي ارام بلند
كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال
چيست در خلوت خاموش كبوترها؟
چيست در كوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام؟
كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري!؟
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به اين آبي آرام بلند
نه به اين خلوت خاموش كبوتر ها
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم!
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را با باد
نفس پاك شقايق را در سينه كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاينده هستي را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را مي شنوم
ميبينم
من به اين جمله نمي انديشم!
"به تــو مي انديشم"
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تــو مي انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تــو مي انديشم
تــو بدان اين را
تنها تــو بدان
تــو بيا
تــو بمان با من
تنها تــو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تــو بتاب
من فداي تــو به جاي همه گلها تــو بخند
اينك اين من كه به پاي تــو در افتادم باز
ريسماني كنم از آن موي دراز
تــو بگير!
تــو ببند !
تــو بخواه !
پاسخ چلچله ها را تــو بگو
قصه ابر هوا را تــو بخوان
تــو بمان با من
تنها تــو بمان
در دل ساغر هستي تـــو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تــو بنوش !
M A H R A D (29-01-09), saman87 (29-01-09), soheyl (29-01-09)
تو به من خنديدي و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا ،
خانه كوچک ما سيب نداشت...
حمید مصدق
آخرین ویرایش توسط M A H R A D در تاریخ 01-03-09 انجام شده است
aphrodit (06-04-09), arven_andomil (04-04-10), Mahdi_Moosavi (01-03-09)
|
با دیدن تو از شعر نا امید میشوم
چندان که به زیبائیت اندیشه میکنم
زبانم میخشکد و
کلمات بی قرار میشوند
عطشم را بکش !
کمتر زیبا باش
تا بتوانم شاعر باشم !
هر جا که هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است!
دورها آوایی ست که مرا می خواند
M A H R A D (06-04-09)
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت
« آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
قیصر امین پور
Extreme (01-05-09)
کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم .
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم .
تو هر کاری همه جورش هستن !!!
یه عده فقط نظر میدن , یه عده شروع نکرده قسم میخورن که بهترینن ، بابا اعتماد به نفس !!!
یه عده هم هستن . . .ولی بودن و نبودنشون فرقی نمیکنه ...فقط یه سری یه جنبشو شکل میدن ...
با هر قدم جهت آینده کل جنبشو برا همه مشخص میکنن ... اونان که تاریخو با دستاشون مینویسن ...
Don_Corleone (14-07-09), Jagvar (06-07-09), Keih@n.G (23-06-09)
آسمان آبی تر
آب آبی تر
من در ایوانم ،رعنا سر حوض
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم.
سهراب سپهری
در کوی نیک نامان مارا گذر نداند
گر تو می پسندی تغیر ده قضارا
مردمان به خیال این که آینده بهتر از حال است به امید آینده می نشینند اما نمی دانند که اگر دست روی دست بگذارند آینده بدتر از حال می شود
=================--------------------
سینوهه
|
بگذار گریه کنم
برای عاطفه ای که نیست
و دنیایی که
انجمن حمایت از حیوانات دارد
اما انسان
پا برهنه و عریان میدود
بگذار گریه کنم
برای انسانی که
راه کوره های مریخ را شناخته
اما هنوز
کوچه های دلش را نمی شناسد...
arven_andomil (04-04-10), ™Ali (15-07-09), Shahryar (14-07-09)
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی
صدای زمزمهء عاشقانه آزادی
فغان و نالهء شبگیر می شود گاهی
نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت
به چَشمِ خستهء من تیر می شود گاهی
مبر ز موی سپیدمگمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می شود گاهی
سیاوش - آلبوم حادثه - آنلاین گوش بدید!
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks