زاده شدن
چون
پیام آوران محقر زجر
در کلبه های بی باروی جهان
به اعجاز مکرر درد
در گور سینه هاشان
با دشنه های خون بار یاس
بر شوره زار کف
از جنگ های بی دلیل
نا چرا
این چنین است
سرخ راه ها
اندر پس زمان
و رعب آز انگیز آتیه
در کوره راه حشو...
Printable View
زاده شدن
چون
پیام آوران محقر زجر
در کلبه های بی باروی جهان
به اعجاز مکرر درد
در گور سینه هاشان
با دشنه های خون بار یاس
بر شوره زار کف
از جنگ های بی دلیل
نا چرا
این چنین است
سرخ راه ها
اندر پس زمان
و رعب آز انگیز آتیه
در کوره راه حشو...
در فنجان قهوه ام چشم های توست...
در فنجان چای هم...
آنسوی پلک های من
سوی دیگر پلک های توست شاید...
جهان در اول دایره بود
بعد از تصادف با یک کفشدوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ی ناهمگون آن بنشینیم
و برای هم پاپوش بدوزیم!
اکبر اکسیر
چون سرخترین سیب
در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و
از شاخه نچیدن!
از امیر توانا
در من کوچ می کنند
به جنوبی گرمتر
و باز می گردند
بهاری دیگر
دردهای مهاجر...
موهایت را باد می رقصاند
کلمات ذهن الکن مرا
طوفان...
پی نوشت : چون اشعار خودم هستن نام شاعر ذکر نشده...
چه انتظار عجیبی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
حمید مصدق
آغوش تو
شهریست
که کوچه هایش
پرسه های بی خوابی مرا از یاد نخواهند برد...
صبح که
شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشاراز
گُلِ عشقِ توست و
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و
میبینمت
شیرکو بیکس
نبودن تو
فقط نبودن تو نیست
نبودن خیلی چیزهاست
کلاه روی سرمان نمیایستد
شعر نمیچسبد
پول در جیبمان دوام نمیآورد
نمک از نان رفته
خنکی از آب
ما بی تو فقیر شدهایم
رسول یونان