نهایتاً
دل به جایی می رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ
عباس صفاری
Printable View
نهایتاً
دل به جایی می رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ
عباس صفاری
چشم براه
کسی بمان
که آمدنش
عجیب
بوی ماندن بدهد!!!
عادل دانتیسم
باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را...
"محمد شمس لنگرودی"
هر سال
يك بار
از لحظه ى مرگم
بى تفاوت گذشته ام
بى آنكه
بفهمم يك روز
در چنين لحظه اى
خواهم مُرد
زنده یاد افشين يداللهى
آفتاب تکیه داده به شانه ات
آینده به اِتکای خنده ات پیشِ روم ایستاده
آنچه در تو
نشانِ ماندن در من است
خلاصه شده در سه حرف
عشق ...
وَ تمام ...
"سیدمحمد مرکبیان"
نه کنجکاو دیدن بهشتم
نه نگران جهنم
چرا که من
هم خنده های مادرم را دیده ام
و هم گریه هایش را
ازدمیر آصف
آدم ها همه می پندارند که زنده اند ..
برای آنها تنها نشانه ى حیات
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد ،
آهای فلانی
از خانه دلت چه خبر؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
"محمود دولت آبادی"
ما دو پیراهن بودیم
بر یک بند...
یکی را باد برد،
دیگری را
باران هر روز خیس می کند...
"رویا شاه حسین زاده"
نگاهم
در آینه فرو می ریزد
جزیره ای
به زیر آب می رود
در ساحل آینه،
دستانی کورمال
عطر تو را می جویند
و پرندگان
بودن جزیره را
فراموش می کنند.
"کیکاووس یاکیده"
چقدر خوب است
همیشه بهانه ای داشته باشم
تا حالت را بپرسم
همین چند ثانیه کافیست
برای تسکین این دلتنگی ام ...
"حسین رمضانی"