چه مردی ، چه مردی !
که می گفت قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیباترین نام ها را بگوید
و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت به پاشنه آشیل در نوشت
رویینه تنی که راز مرگش اندوه عشق
و
غم تنهایی
بود
آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
Bookmarks