M A H R A D (17-06-15)
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش
به دوستی و یگانگی.
- شهر
همه بیگانگی و عداوت است.-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهايی غمانگیزش را درمییابم.
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده میشود
و طراوت شمعدانیها
در پاشویهي حوض.
چشمهای،
پروانهای و گلی کوچک
از شادی
سرشارش میکند
و یاسی معصومانه
از اندوهی
گرانبارش:
این که بامداد او دیری ست
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم
« امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
چنانچون سنگی
که به دریاچهای
و بودا
که به نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثهای ست بر اساس اشتباهی،
اندوه سراپایش را در بر میگیرد
چنانچون دریاچهای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق بازنشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهرهي زندگانی من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی میکند
آیدا
لبخند آمرزشی ست.
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
درپیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
از كتاب « آيدا، درخت، خنجر و خاطره »-زنده یاد احمد شاملو
M A H R A D (17-06-15)
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی ی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند.
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست .
خسرو گلسرخی
fernaspe (18-06-15)
هرگز عاقل نشو
هميشه ديوانه بمان
مبادا بزرگ شوي
کودک بمان
در اندوه پاياني ی عشق
توفان باش
و اين گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو
مرگ عيب جويي مي کند
با اين همه عاشق باش
وقتي مي ميري ...
عزیز نسین
fernaspe (18-06-15), mohammad reza11 (17-06-15)
در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید
عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
شرط عشق است که بر جـان شرری می باید
عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید
خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید
عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید
وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید
آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید
خلیل جوادی
fernaspe (18-06-15), mohammad reza11 (20-06-15)
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو
خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟...
ملکالشعرای بهار
M A H R A D (22-06-15)
شعری قشنگ تر از این شعر تو عمرم ندیدم:
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
|
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!
کتاب "ضد"-فاضل نظری
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
فاضل نظری
M A H R A D (01-07-15)
چرا به یاد نمی آورم؟! من آدمی را دوست می داشتم.
ستاره و ارغوان را دوست می داشتم.
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست می داشتم.
گردهمائی گمان های کودکانه را دوست می داشتم.
نامه ها ، ترانه ها وغروب های هر پنجشنبه را دوست می داشتم.
آواز و انار و آهو را دوست می داشتم.
من نمی دانم، من همه چی را دوست می داشتم …
چرا به یاد نمی آورم؟! گفتم از کنار پنجره،
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه می لرزد،
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار می آیم.
گفتم کنار می آیم، اما نه با هر کسی،
اما کنار ترا دوست می دارم،
اما دوست داشتن را … دوست می دارم.
چرا به یاد نمی آورم؟ جنبش خاموش خواب های ماه،
توهم دیدار کسی در انتهای جهان،
تعبیر غزلی از حوالی حافظ،
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود،
که من راه خانه ای را گم کردم.
من از شمارش پله ها هنوز می ترسم.
"سیدعلی صالحی"
M A H R A D (01-07-15), nima_hl (28-06-15)
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
"سید علی صالحی"
M A H R A D (01-07-15)
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks