افسانه عمرم آورد خواب
عمری که نبود خواب دیدم
درسیل گذشت روزگاران
امواج به پیچ وتاب دیدم
ازعشق و جوانیم چه پرسی
من دسته گلی به آب دیدم
« استاد شهریار »
عضو VIP شهرسختافزار
|
|
کاربر شهرسختافزار
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته یه جاست
خرم آن نغمه که مردم پسپارند به یاد
nothing is as it seems
ashkan.h (09-11-10), M A H R A D (27-10-10), ViViD (17-11-10)
Administrator
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به معابد و مساجد، همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش، طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آنرا، ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
- شــیــخ بــهــایـی -
پی نوشت:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید...
mehrdad_ab (18-11-10), Shahryar (17-11-10), ViViD (17-11-10)
عضو VIP شهرسختافزار
M A H R A D (19-11-10), mehrdad_ab (19-11-10)
عضو VIP شهرسختافزار
در نوازش هاي باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگي جوشيده بود .
نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفاي دشت من كوشيده بود .
شبنم آن دشت ، ازپاكيزگي ،
گوييا خورشيد را نوشيده بود !
روزگاران گشت و .... گشت :
داغ بر دل دارم از اين سرگذشت ،
داغ بر دل دارم از مردان دشت .
ياد باد آن خوش نوا آواز دهقانان شاد
ياد باد آن دلنشين آهنگ رود
ياد باد آن مهرباني هاي باد
” ياد باد آن روزگاران ياد باد “
دشت با اندوه تلخ خويش تنها مانده است
زان همه سرسبزي و شور و نشاط
سنگلاخي سرد بر جا مانده است !
آسمان از ابر غم پوشيده است ،
چشمه سار لاله ها خوشيده است ،
جاي گندم هاي سبز ،
جاي دهقانان شاد ،
خارهاي جانگزا جوشيده است !
بانگ بر مي دارم از دل :
- ” خون چكيد از شاخ گل ، باغ و بهاران را چه شد ؟
دوستي كي آخر آمد ، دوستداران را چه شد ؟“
سرد و سنگين ، كوه مي گويد جواب :
- خاك ، خون نوشيده است !
™Ali (20-11-10), M A H R A D (19-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13), ViViD (20-11-10)
عضو VIP شهرسختافزار
M A H R A D (20-11-10), mehrdad_ab (21-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
|
|
عضو VIP شهرسختافزار
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آننرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
M A H R A D (22-11-10), mehrdad_ab (23-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
Administrator
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم...؟
- زنده یاد قیصر امین پور -
™Ali (23-11-10), mehrdad_ab (23-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
عضو VIP شهرسختافزار
رباعیاتی هم محتوا و زیبا از چندین شاعر گرانقدر :
باباطاهر
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
[دوبیتی است ! ]
====================
مولانا
آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است
بر سبلت و ریشخویشتن خندیده است
وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد
آن مسکین را چه خارها در دیده است
====================
امام خمینی (ره)
آن دل که به یاد تو نباشد، دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گِل نیست
آن کس که ندارد به سر کوی تو، راه
از زندگی بی ثمرش حاصل نیست
====================
رودکی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
====================
عبید زاکانی :
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
M A H R A D (23-11-10), mohamad70 (27-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
عضو VIP شهرسختافزار
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بیسر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
« خانم پروین اعتصامی »
™Ali (26-11-10), M A H R A D (24-11-10), mohamad70 (27-11-10), ripek (25-11-10), Vahid_ath (04-05-13)
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks