Alan WAKE
داستان بازي حالت جالبي دارد داستان ،داستان نويسنده اي است كه در مورد داستان هاي ترسناك مي نويسد البته در اين كار موفقيت زيادي كسب نمي كند. ولي او تلاش هاي خود را براي نوشتن يك كتاب خوب ادامه مي دهد ولي باز هم به موفقيت نمي رسد. روزي به صورت تصادفي با دختري به نام آليس آشنا مي شود اين آشنايي بيشتر و بيشتر طول مي كشد تا به يك عشق عمقي تبديل شود. او خوشحال از اين آشنايي شكست هاي قبلي خود را در زمينه داستان هاي ترسناك فراموش مي كند و قصد نوشتن كتاب جديد را مي كند ولي حتي بعد از يك هفته هيچ چيز را نمي تواند روي كاغذ سفيد بنويسد او ناراحت و افسرده مي شود ولي هر بار كه آليس را مي بيند آرامش مي گيرد، ولي قضيه به اينجا ختم نمي شود روزي كه با آليس قرار ملاقات داشت قضيه نتوانستن نوشتن مطلب را به آليس در مي يان مي گذارد... آليس هم قول مي دهد در نوشتن كتاب به او كمك كند. آن شب بعد از ملاقات آليس خواب ها و كابوس هاي عجيبي ديد. چند روزي با اين كابوس ها اذيت شد ولي با نوشتن همين كابوس ها و خوابها به صورت يك كتاب برترين و پر فروش ترين رمان ترسناك سال را نوشت ... در طول نوشتن اين رمان هيچ خبري از آليس نبود و آلن هر چه به دنبال او گشت نتوانست او را پيدا كند.او اكنون به آرزوي خود رسيده بود هم معروف شده بود و هم پول نسبتا خوبي را به دست آورده بود ولي مشكل جديدي بعد از ناپديد شدن آليس به وجود آمده بود و آن بيماري انسومنيا (بي خوابي) بود كه گريبان او را گرفته بود.آلن با اينكه امروز معروف و محبوب و پولدار شده بود ولي اين مشكل از مشكلات قبلي براي او سخت تر بود او به كلينيكي در شمال غربي آمريكا براي درمان خود راهي شد بعد از چند مدت او كاملا سلامتي خود را به دست آورد ولي باز آليس آمده بود او در هتلي اقامت مي كند ولي در شب باز هم كابوس ها شروع ميشود. صبح روز بعد با تاكسي به تعميرگاه نزديك خانه خود مي رود (نزديك يعني چند كيلومتر) از او ماشينش را مي گيرد(براي تعمير آنجا گذشاته بود).او اكنون قصد دارد تا به كلبه خود بر گردد و اتفاقات جديدي را كه در كابوس هاي جديد خود مي بيند به صورت داستان بعدي خود در بياورد.در وسط راه رهگذري را سوار مي كند،رهگذر كه آلن را مي شناسد صحبت را با او باز مي كند و در مورد كتاب آلن صحبت مي كند در مورد اينكه چگونه در اول كتاب آلن يك نويسنده كه قصد نوشتن دوم كتاب خود را دارد يك رهگذر را سوار مي كند و رهگذر مي ميرد،رهگذر در مورد اين شروع داستان آلن بحث مي كند ناگهان كمي جلوتر تصادفي اتفاق افتاده است فردي خوني در وسط خيابان است آلن پياده مي شود و به سمت جسد مي رود ولي نه تنها از جسد خبري نبود بلكه انگار داستان آلن در حال واقعيت پيدا كردن است. كاميوني بزرگ به سمت ماشين آلن مي آيد و مسافر را له مي كند و موج حاصل از انفجار آلن را بيهوش مي كند.بعد از بهوش آمدن بقيه داستان در حالت خطي و به صورت فيلمي دنباله دار و طولاني ادامه پيدا مي كند.
منبع : سیمز 47







<=X360
<= PC
پاسخ با نقل قول
Bookmarks