عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست ؛ عشق آ نست که یکی چتر دیگری شود و اون یکی هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
Printable View
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست ؛ عشق آ نست که یکی چتر دیگری شود و اون یکی هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
الو الو برج مراقبت اگه قلبتون جا داره اجازه ی فرود میخواستم
به من گفت آنقدر دوستت دارم كه برايت مي ميرم .. باورم نشد . به او گفتم بمير .. سالهاست كه در تنهايي پژمرده ام ..كاش امتحانش نكرده بودم
__________________
اگه يه آقای پيری با شلوار و بليز قرمز ، ريش و سيبيل سفيد اومد انداختت تو يه دونه کيسه ، بردت ، تعجب نکن ، چون من تو رو از بابانوئل خواستم
فرشته از سنگ ميپرسه چرا از خدا نمي خوای که تو رو انسان کنه
سنگ ميگه هنوز آنقدر سخت نشدم که انسان بشم
قتی دلم برات تنگ میشه یه ستاره از آسمون میوفته...اگه دیگه هیچ ستاره ای تو آسمون نباشه تقصیر خودته
دوستاي خوب آدم مثل ستاره هاي آسمون مي مونن .. با اينكه اونا رو نمي بيني اما مي دوني هميشه سرجاشون هستن .
باز هم مثل هميشه دلم گرفته است باز هم من ديوانه دلتنگ توام دلتنگ يک نگاه ، دلتنگ يک کلام با صداي دل نشين دلتنگ يک ذره آرامش در کنار تــــــــو.... دلتنگ شانه ات براي اين قلب شکسته و باز دلتنگ تـــــــــــو ...
سه ، دو ، يک ... سوت داور بازي شروع شد دويدم ... دست و پا زدم ... غرق شدم.... دل شکستم ... عاشق شدم ... بي رحم شدم ... مهربان شدم ... بچه بودم ... بزرگ شدم ... پير شدم ... بازي تمام شد ... زندگي را باختم...ولي آخر بهش نرسيدم هرگاه دلت هوايم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين که همچون دل من در هوايت مي تپند
صبر كن عشق زمين گير شود بعد برو/يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو/اي كبوتر به كجا؟قدر دگر تاب بيار/آسمان پاي پرت پير شود بعد برو/تو اگر كوچ كني بغض گلو مي شكند/صبر كن گريه به زنجير شود بعد برو/خواب ديدي شبي از راه سوارت آمد/باش تا خواب تو تعبير شود بعد برو...
ديدي غزلي سرود؟ عاشق شده بود. انگار خودش نبود عاشق شده بود. افتاد.شکست . زير باران پوسيد آدم که نکشته بود . عاشق شده بود
هيچکس تنهاييم را حس نکرد لحظه ويرانيم را حس نکرد در تمام لحظه هايم هيچکس وسعت حيرانيم را حس نکرد آن که سامان غزلهايم از اوست بي سر و سامانيم را حس نکرد
بگذار تا شيطنت عشق چشمان تو را بر عرياني خويش بگشايد. هرچند آن بجز معني رنج و پريشاني نباشد. اما کوري را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن!
خورشيد آواره وار طلوع کرد ديوانه وار انتظار کشيد ومعصومانه غروب کرد و شايد ماه نمي داند چرا آسمان شب مال اوست.
مرا درديست اندر دل كه گر گويم زبان سوزد وگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد.
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم
به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم