من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...
---------------------
به من ميگفت: انقدر دوستت دارم كه اگر بگويي بميرميميرم... باورم نمي شد... فقط براي يك امتحان ساده به او گفتم بمير...! سالهاست در تنهايي پژمرده ام... - كاش امتحانش نمي كردم.






پاسخ با نقل قول
Bookmarks