یاد دارم یک غروب سرد سرد،
می گذشت از توی کوچه دورهگرد.
دوره گردم کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالیمی خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد وبغضش شکست.
اول سال است؛ نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی اینزندگیست؟
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتشدیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیربود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید آن لحظهخدا با ما نبود
باز آواز درشت دوره گرد
رشته اندیشه ام را پارهکرد
دوره گردم کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالیمی خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید.
آی آقا ! سفره خالی می خرید.؟
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
|
|
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks