یادش بخیر 5 تومان میگرفتم با دوچرخه 16 که داشتم اون همه راه میرفتم مجله کودک مسلمان بلوچ میخریدم
یادش بخیر تو ماشین پیکان که داشتیم بعدازظهر که همه خواب بودند و من همیشه بیدار مینشستم و خیال رانندگی میکردم با سرعت گاز میدادم و هر وقت بابا میامد ماشین روشن نمیشد چون خفه کرده بود از بس گاز الکی داده بودم و چند فصل کتک نوش جان میکردم
با اینکه زیاد تنبیه شدم باز هم دوست دارم به همون موقع برگردم
یادش بخیر تمام خاطراتم خیلی زود گذشت واقعاً زود گذشت دریغا فرصتهای از دست رفته کاش زندگیمو میدادم دوباره بچه میشدم ای کاش ......






پاسخ با نقل قول
Bookmarks