"بينوايي" با پاي برهنه جوي ها را در جستجوي نگيني-شايد- مي پيمايد
و تو در آن سوي جوي در خانه ي خود
در جستجوي هيچ
در زنجير زمان ، به گمانها بسيار خوشبخت تر از او
او به دنبال هدفي ، آزاد ، جهان را مي نگرد
و تو به دنبال خوشبختي
در باتلاق هيچ در حال غرقه شدن ؛ كور و بينوا به دنبال هيچ
به" بينوايي" در جوي به دنبال نگيني-شايد-
مي خندي
گاهي هم به بينوايي و اشك ديدگانش مي گريي
و نمي داني
او خوشبخت ترين است و
براي تو اشك مي ريزد...
Bookmarks