شده ام فرد و گشته ام تسلیم
مثل یك شاخه در كف امواج
برده هنگامه های صعب و الم
برگ های مرا گه تاراج
مانده ام هر كجا تن یكه.
بكه ام حال در بلا دیدن.
گر چنین بی بضاعتم زان است
كه جهان با بضاعت است ز من
دزد من اغتشاش دوران است
نگذرد هم ز شاخه ای دوران.
دور شد آن گل شكفته ی من
دور ماند از من آشیانه ی من
رازهای همه نگفته ی من
دیدی ای قلب بد بهانه ی من
كه زمانه چه فكر در سر داشت؟
تا من از اصل خود جدا شده ام
دمی آرامی ام نبوده به دهر
طالب رنج و ماجرا شده ام
كرداه ام از شكفتن خود قهر
مانده ام با زمانه در تردید.
اینك ای موج های بی آرام!
ببریدم بسوی دورترین
نقطه های نهان كه یك ناكام
بتواند در انزوای حزین
دورتر ماند از خلاصی خویش






پاسخ با نقل قول
Bookmarks