ری‌را ... صدا می‌آید امشب،
از پشتِ كاج كه بندِ آب
برق سیاهْ‌‌تابش تصویری از خواب
در چشم می‌كشاند.
گویا كسی ست كه می‌خواند ...
اما صدایِ آدمی این نیست،
با نظمِ هوش‌رُبایی من
آوازهایِ آدمیان را شنیده‌ام
در گردش شبانی سنگین
- -زاندوه‌هایِ من
- سنگین‌تر-
- وآواز هایِ آدمیان را یك‌سر
- من دارم از بر.
- یك‌شب، درونِ قایق، دل‌تنگ
- خواندند آن‌چنان
- كه من هنوز هیبتِ دریا را
- در خواب
- می‌بینم.
ری‌را ... ری‌را ...
دارد هوایِ آن‌كه بخواند در این شبِ سیا
او نیست با خودش
او رفته با صدای‌اَش، اما
نیما یوشیجخواندن نمی‌تواند.