می تراود مهتاب می درخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.نگران با من استاده سحرصبح می خواهد از منکز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبردر جگر لیکن خاریاز ره این سفرم می شکند .نازک آرای تن ساق گلیکه به جانش کشتمو به جان دادمش آبای دریغا به برم می شکند.دستها می سایمتا دری بگشایمبر عبث می پایمکه به در کس آیددر و دینار به هم ریخته شانبر سرم می شکند.می تراود مهتابمی درخشد شبتابمانده پای آبله از راه درازبر دم دهکده مردی تنهاکوله بارش بر دوشدست او بر در ، می گوید با خود :غم این خفته چندخواب در چشم ترم می شکن






پاسخ با نقل قول
Bookmarks