برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید خدایا!از پشت تیرگی درون، ناپاکی ضمیر، سیاهی چهره و از ورای تمام نداشته هایم تو را می خوانم.تو را که همه چیزی برای من دور مانده از هرچیز
خداوندا! دیریست صفای باطنی و زلالی درونی که تو ارزانی ام داشتی را در جوی های ناپاکی دنیا گم کرده ام.
نمی دانم چرا و چگونه؟ نمی دانم کی و چطور؟ اما آنچنان در ظلمت و تباهی فرو رفته ام که امیدی به نجات و رهایی از هلاکتم نیست مگر این که لطف تو ره بنماید.
پروردگارا! آن قدر بلندی های دنیا را بیهوده پیموده ام و پستی های آن را ناشیانه پشت سر نهاده ام که نه معنای پستی می شناسم و نه ترجمان بلندی می دانم.
بار خدایا! کودک معصوم درون را با طناب شهوت و دنیا طلبی به دار آویختن و صفای باطن را مصلوب جیفه ی ناچیز دنیا کردن تا کی؟
الهی! از بس دشمن را دوست انگاشتم و ناسره را سره پنداشتم از خویش بیزارم.
بارالها! دست گداییم به سوی تو دراز است، به لطفت از آن دستگیری می کنی؟
خدای من! جانم بستان و صفای ضمیرم را به من بازگردان. صفای ضمیری که روزی همچون کودکی سر به هوا در کوچه پس کوچه های این دنیای پر از نامردمی گم شد و مرا عمری آواره ی خود ساخت.
خدای من...
آیا می شود دوباره متولد شد؟؟؟؟؟؟؟






دستم را با نخی بسته ام که یادم باشد فراموشت کرده ام
پاسخ با نقل قول
Bookmarks