درد ويرانی تو خواب برايم نگذاشت
خواستم داد زنم بغض صدايم نگذاشت
بی تامل به تن پاره ی تو در آوار
خواستم بگذرم و اشک رهايم نگذاشت
ای خدای همه ی زلزله ها ، فهميدم
معنی عدل ترا ... حجب حيايم نگذاشت ــ
که تمام غم خود را به تو نسبت بدهم
و بگويم که خدا هيچ برايم نگذاشت






دستم را با نخی بسته ام که یادم باشد فراموشت کرده ام
پاسخ با نقل قول
Bookmarks