درد ويرانی تو خواب برايم نگذاشت
خواستم داد زنم بغض صدايم نگذاشت

بی تامل به تن پاره ی تو در آوار
خواستم بگذرم و اشک رهايم نگذاشت

ای خدای همه ی زلزله ها ، فهميدم
معنی عدل ترا ... حجب حيايم نگذاشت ــ

که تمام غم خود را به تو نسبت بدهم
و بگويم که خدا هيچ برايم نگذاشت