یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را
وز آن پس ندیدش هیچکس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که
از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان بردست طوفان نقش هایی را
که به جا ماند از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه:سنگین سرگران خونسرد
باد می آمد ولی خاموش
ابر پر میزد ولی آرام






پاسخ با نقل قول
Bookmarks