برق از پولک،رفت که رفت
ولی آن نور درشت،عکس آن میخک قرمز در آب
و اگر باد می آمد دل او،پشت چین های تغابل می زد
چشم ما بود
برق از پولک،رفت که رفت
ولی آن نور درشت،عکس آن میخک قرمز در آب
و اگر باد می آمد دل او،پشت چین های تغابل می زد
چشم ما بود
من نه آبشارم که هردم سر به زیر آرم
من آن کوهم که دست آسمان در دست خویش دارم/
من نه آن ساقه ی خم گشته ی ژولیده ی یاسم
من همان سرو بلندم،لانه ها در قلب خویش دارم/
من نه آن جوی ضعیف کوچه هایم
آن خروشان بحر مواجم،بسی ناگفته ها در کام خویش دارم...
(اشکان)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks