پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
آغوشت یادآور بستر بیمرز کودکیست
با زمزمههای معجزهساز مادرُ
قصههای شبسوز شبانه!
آغوشت کتمان تمام تاریکیهاست،
اتمام تمام تحکمها،
به جهانی که یوزْباشیانَش
حیلهی حقیقتْلباس خویش را
به آیتِ شکنجه تبلیغ میکنند!
دیدهام را که به دیدار دریا میبرم،
آغوشت پناه اندیشههای من است
و سینهات تالاریست
که در آن فریاد میزنم:
انسان آزاد است!
یغما گلرویی
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
از تو با عطرها وُ آینهها
از تو با خنیاگران دوره گرد
از تو با بلوغ پسکوچهها
از تو با تنهایی انسان
از تو با تمام نفسهای خویش سخن خواهم گفت!
تو را به جهان معرفی خواهم کرد
تا تمام دیوارها فرو ریزند
و عشق بر خرابههای تباهی
مستانه بگذرد!
رسالت دیگری در میانه نیست!
من به این رباط آمدهام
تا تو را زندگی کنم
و بمیرم!
از: یغما گلرویی
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
"حسین پناهی"
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
تو که نیستی مثلِ کافکا میرسم به مرزِ پوچی
تو پُر از معجزه هستی مثلِ دستای داوینچی
داشتنت، داشتنِ دنیاس، حسِ رو دریا دویدن
... مثلِ یه سیبِ گلابی دستِ پنج ساله گیِ من
اگه سردت باشه میشه دیوانِ شمسو آتیش زد
واسه لبخندِ تو میشه مُرد و بازم دنیا اومد
با تو از بنبست هم میشه گذشت
میشه رفت و رفت و دیگه برنگشت
میشه پاک کرد مرزا رو از نقشهها
میشه فکرِ یه دوئل بود با خدا...
وقتی چشماتو میبندی هالوین میشه شبِ من
دیوارِ برلینو مردم به هوای تو شکستن
حتا دهخدا نتونست تو رو معنا کنه یک بار
هدایت پیِ تو میگشت لا به لای دودِ سیگار
تختِ جمشیدو قدیما با تصورِ تو ساختن
مشکله گذشتن از تو سخته دل به تو نباختن
با تو از بنبست هم میشه گذشت
میشه رفت و رفت و دیگه برنگشت
میشه پاک کرد مرزا رو از نقشهها
میشه فکرِ یه دوئل بود با خدا... //
از مجموعه ترانهی «رانندگی در مستی» /یغما گلرویی
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
بيش مرو بيش بيا ، مژده از آن يار بيار
برفکن اين پردهي دل ، رخصت ديدار بيار
چند که يار يار کنم ، سر به سرِ دار کنم ؟
بهرِ دلِ يوسف من ، نقد خريدار بيار
باز در اين دورِ هوا ، ميل پر و بال کجاست
حولِ حلول و حاشيه ، نقطه و پرگار بيار
نقش در اين پرده ببين ، گردش اين دايره را
مي طلب و تشنه بيا ، نشئهي اَسرار بيار
قيمت ما ، مهرِ مکان ، منزل ما ، لال دهان
باز گره گشوده را ، بستن زنار بيار
دي چه هراس از اين حواس ، مست توييم مست تو
باز بيا و قصه را ، بر سرِ بازار بيار
غرقهي عشق لامجاز ، همسفرِ حقيقتيم
جان جهان ،بهرِ جان ، مژده از آن يار بيار
سيدعلي صالحي
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
به اين تنهايي خو كرده ام
و نمي خواهم كسي را ببينم
و نمي خواهم ماه را ببينم
زيرا ياد تو مي افتم
و خورشيد مرا به گرماي تو مي رساند
به اين تنهايي خو كرده ام
ونمي خواهم هيچ چيز ببينم
خيابان را ، كه گام هاي تو را
درختان را ، كه رقصيده تو را
وخاك را ، كه كوچيدن تو را
من به تنهايي خو كرده ام
أنسي الحاج
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
اي پسته تو خنده زده بر حديث قند
مشتاقم از براي خدا يك شكر بخند
طوبي ز قامت تو نيارد كه دم زند
زين قصه بگذرم كه سخن مي شود بلند
حافظ
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
نه دوباره ای دارم
نه همیشه ای
مردی فقیر در اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که متفاوت بوده ام
و به نام عشق ِ همیشه در تغییر
اعلام خلوص می کنم
دوستت دارم
و خوشبختی را به روی لب های تو می بوسم
اکنون، بیا هیزم جمع کنیم
و آتش را در کوهستان
به نظاره بنشینیم .
"پابلو نرودا"
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
فروغ فرخ زاد
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
دستانت را به من بده ، بخاطر دلواپسي
دستانت را به من بده که بس رويا ديده ام
بس رويا ديده ام در تنهايي خويش
دستانت را به من بده براي رهايي ام
دستانت را که به پنجه هاي نحيفم مي فشرم
با ترس و دستپاچگي ، به شور
مثل برف در دستانم آب مي شوند
مثل آب درونم مي تراوند
هرگز دانسته اي که چه بر من مي گذرد
چه چيز مرا مي آشوبد و بر من هجوم مي برد
هرگز دانسته اي چه چيز مبهوتم ميکند
چه چيزها واميگذارم وقتي عقب مي نشينم ؟
آنچه در ژرفاي زبان گفته مي شود
سخن گفتني صامت است از احساسات حيواني
بي دهن ، بي چشم ، آيين هاي بي تصوير
به لرزه افتادن از شدت دوست داشتن ، بي هيچ کلام
هرگز به حس انگشتان يک دست فکر کرده اي
لحظه اي که شکاري را در خود مي فشرند
هرگز سکوتشان را فهميده اي
تلالويي که ناديدني را به ديده مي آورد
دستانت را به من بده که قلبم آنجا بسته است
دنيا در ميان دستانت پنهان است ، حتي اگر لحظه اي
دستانت را به من بده که جانم آنجا خفته است
که جانم آنجا براي ابد خفته است
لويي آراگون