زندگی رنگ سفیدیست که نقاش جهان
بکشیدست بر این بزم خاکی زمین
زندگی برگ درختیست
که تا زمین اوج آن لحظه عمرش باشد
زندگی ماندن نیست
رفتن نیست
زندگی یاد زمانیست که کودک بودیم
تن اکر پیر شود
دل اگر از تو از مهر تو دلگیر شود
لحظه ای من زتمنای تو غافل نشوم
دل زمهرت نکنم
جز در عشق و وصالت در دیگر نزنم
تویی آرامش من
تو همه خواهش من
تو اگر سایه دریغم نکنی
مهرت از سینه من کم نکنی
عمر اگر رفت نگویم افسوس
تن اگر مرد نگویم هیهات
زندگی رنگ سفیدیست که نقاش جهان
بکشیدست بر این بزم خاکی زمین
زندگی برگ درختیست
که تا زمین اوج آن لحظه عمرش باشد
زندگی ماندن نیست
رفتن نیست
زندگی یاد زمانیست که کودک بودیم
Labyrinth (16-07-08)
|
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی
چه کنم که هست اینها گُل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سَر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید، به بهانۀ گدایی
به طواف کعبه رفتم به حَرَم رَهَم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون کعبه آیی
دَرِ دِیر میزدم من که صدا ز در درآمد
که بیا بیا عراقی، که تو هم از آنِ مایی
عراقی
دلم گرفته ای دوست
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روَم، کجا من؟
کجا روَم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من نیز
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من
ز من هرآنکه او دورچو دل به سینه نزدیک
به من هرآنکه نزدیک
از او جدا، جدا من
نه چشم دل به سوئی، نه باده در صبوحی
که تَر کنم گلوئی به یاد آشنا من
زِ بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
سیمین بهبهانی
Shahryar (12-07-08)
عشق یعنی خدمتِ بی منتی
عشق یعنی طاعت ِ بی جنتی! ...
گاه بر بیاحترامی، احترام
بخشش و مردی به جای انتقام! ...
عشق را دیدی خودت را خاک کن!
سینهات را در حضورش چاک کن! ...
عشق آمد؛ خویش را گم کن عزیز!
قوّتات را، قـُـوت ِ مردم کن عزیز! ...
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهای درمان کنی! ...
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی! ...
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس!
در مقام بخشش از آیین مپرس! ...
هر کسی او را خدایش جان دهد،
آدمی باید که او را نان دهد! ...
در تنور عاشقی سردی مکن
در مقام عشق، نامردی مکن! ...
لاف مردی میزنی! مردانه باش!
در مسیر عاشقی، افسانه باش! ...
دین نداری، مردمی آزاده باش!
هر چه بالا میروی، افتاده باش! ...
در پناه دین، دکانداری مکن!
چون به خلوت میروی، کاری مکن! ...
عشق یعنی ظاهر باطن نما!
باطنی آکنده از نور خدا! ...
عشق یعنی عارف ِ بی خرقهای!
عشق یعنی بندهی بی فِرقهای! ...
عشق یعنی آنچنان در نیستی،
تا که معشوقت نداند کیستی! ...
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین
آسمانی کردن ِ روی زمین! ...
عشق گوید مست شو گر عاقلی
از شراب غیر انگوری ولی! ...
هر که با عشق آشنا شد، مست شد!
وارد یک راه بی بنبست شد! ...
کاش در جامم شراب ِ عشق باد
خانهی جانم خراب ِ عشق باد! ...
هر کجا عشق آید و ساکن شود،
هر چه ناممکن بوَد، ممکن شود! ...
در جهان هر کار خوب و ماندنیست ،
ردّپای عشق در او دیدنیست! ...
شعرهای خوب ِ دیوان جهان،
سِرّ عشق است و سرود عاشقان! ...
سالک ! آری ... ؛ عشق رمزی در دلست
شرح و وصف ِ عشق کاری مشکل است! ...
عشق یعنی شور هستی در کلام!
عشق یعنی شعر، مستی، والسلام! ...
تقدیم به حسین عزیزم :
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
مرگ طبیعیه برای همه !
دل بی دوست دلی غمگین است ! چرا غمگینی عزیزم ؟ برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
اهمیت و ارج زندگی در همین است که موقت است ؛
که تو باید جاودانگی خودت را در جای دیگری نشان بدهی ...
و آن جا "انسانیت" است ..
قرار بعدی
تالار مردگان
اولین پنجشنبه ای که نیستم
نه گل
نه گلاب
و نه خیرات
تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی
arven_andomil (04-04-10), M A H R A D (12-03-10), Shahryar (04-09-08)
|
هيچ وقتناپديد ماند
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي کشيدم
شبيه نيمه سيبي
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
M A H R A D (12-03-10), Shahryar (04-09-08)
كاش دهقان فداكار دو پيراهن داشتكبريت و نفت هم بايد بخرم
دومي را هم آتش مي زد
سر راه مي ايستاد
قطار ما را هم از حادثه مي رهاند
چرا اين قطار هميشه پي حادثه مي رود؟
چرا سر هر پيچ يك ريز علي بايد بايستد؟
شما هم نمي دانيد آقاي راننده؟
نذر كرده ام اگراز اين حادثه
جان به سلامت بردم
چند دو جين پيراهن براي ريزعلي بخرم
يادم باشد
Computex (07-07-09), Ghost Dog (13-09-08), M A H R A D (04-09-08), Shahryar (04-09-08)
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks