ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی
چه کنم که هست اینها گُل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سَر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید، به بهانۀ گدایی

به طواف کعبه رفتم به حَرَم رَهَم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون کعبه آیی

دَرِ دِیر میزدم من که صدا ز در درآمد
که بیا بیا عراقی، که تو هم از آنِ مایی

عراقی