من چندمين سنگ محک بودم بگو با من
چند آينه ديدی و دور انداختی تا من
با سادگی زير غبار خويش گم بودم
پيدا چو گشتی تو شدم تصوير پيدا من
حالا که ديدی ساده ام گرد از رخم بردار
دستی بکش بر گونه ام حرفی بزن با من
تقسيم کن در بين مان از خود گذشتن را
از ناز کردن هاتو بگذر از سروپا من
خارم اگر در چشم غير عيبم نکن ای گل
تصويری از گل داده ام در ديده ام جا من
يک لحظه عاشق گشتن و يک عمر بيتابی
سودی نخواهم کرد در بازار سودا من
حالا که مارا هم محک کردی و سنجيدی
انصاف اگر داری بگو مشکل تويی يا من