ساعتي كه هق هق گريه در گلويت شكست
من كوله بار خود را بستم
مي روم به سوي بيكران
من مسافر جاودانگي هستم
اشك ميجوشد از ديده گان ترم
هست اما تا ابد ياد تو در سرم
ياد آن قامت رعنا وداغ لبان
هنوز از آن جام لبان مستم
در پيچ پيچ مسير عمر
به آخرين نگاهت قسم
واژگونه ميبينم دنيا را
واي ما چپ كرده ايم .
Bookmarks