با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارابمان
زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی ست ، غبارا توبمان
هر دم از حلقه عشاق ، پریشانی رفت
به سر زلف بتان، سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان !
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان
استاد هوشنگ ابتهاج






پاسخ با نقل قول
Bookmarks