پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا توهر شب من و دیدار در این پنجره با تواز خستگی روز همین خواب پر از رازکافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تودیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیممن یکسره آتش، همه ذرات هوا توبیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کردبا آتش مان سوخته بودی همه را توپژواک خودم بودم و خود را نشنیدمای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-توآزادگی و شیفتگی، مرز نداردحتا شده ای از خودت آزاد و رها تویا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تووقتی همه جا از غزل من سخنی هستیعنی همه جا-تو، همه جا-تو، همه جا-توپاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو
محمد علی بهمنی
Bookmarks