من شاخه ای ز جنگل سَروَم
از ضربه ی تبر
بر پیکر سلاله ی من یادگارهاست
با من مگو سخن ز شکستن !
هرگز شکستگی به بَر ما شگفت نیست
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاهِ نیاز، باز
آه هیمه ام که شعله برانگیزد
آن ریشه ام که جنگل از آن خیزد ...
استاد سیاوش کسرائی
Bookmarks