قول دادم به کسی غیرِ تو عادت نکنم
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم
من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم
عشق یعنی که تو از آنِ کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم !
چه غمی بیشتر از اینکه تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم!
عشق تو از ته دل، عمر مرا نفرین کرد...
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم !
بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم
بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم !
"علی صفری"
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوبست و که زشت.
"حافظ"
alksdj (30-07-15), fernaspe (25-07-15), M A H R A D (25-07-15)
بی تو نیارم زیستن، ای جانِ جانِ جانِ من
هردم به قربانت رَوَد این جانِ جانافشانِ من
قَهرَت تَبَه دارد مرا، مِهرَت نگه دارد مرا
بنگر که هم دریا تویی، هم نیز کشتیبانِ من
راز بقای من تویی، مرگ و فنای من تویی
یعنی خدای من تویی: هم کفر، هم ایمانِ من
از تو مرا بارآوری، نیز از تو بی برگ و بری
سازنده و ویرانگری: بارانی و توفانِ من
بی تو سرابُستان همه گردد سرابِستان مرا
با تو سرابِستان همه گردد سرابُستانِ من
بی تو زمستان می شود هر چارفصلِ سال ها
با تو بهاران می شود پاییز و تابستانِ من
دارد شمیمِ فرودین بادِ خوشِ دامانِ تو
ای با نَفَس هایت عجین اردیبهشتِ جانِ من
بی خان و مانی خوش ترم، تا بی تو بر سر می برم
تا بی تو باشم، گو مَبا ،مَه خانِ من مَه مان من
هم خانه بودن با مرا زندانِ خود می یافتی
زندانِ خود بشکستی و کردی جهان زندان من
جانم فدای جانِ تو، زیباییی شادانِ تو
من نیستم جز آن تو، گیرم نباشی زآنِ من
اسماعیل خوئی
alksdj (30-07-15), fernaspe (30-07-15), M A H R A D (28-07-15)
|
قبولم کن
قبولم کن به گونه ی عاشقی که بجز عشق
هیچ چیز ندارد
وباورم کن
همچون گیاهی از عشق
روییدنی از عشق
بودنی از عشق
و پناهم بده ای محبوب
امروز در خیابان خلوتی می رفتم
که بوی پیچیده ی به را بوئیدم
و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم
که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود
و عطر تو ، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد
و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم
من هنوز ، هنوز ، هنوز عاشق تو هستم
نادر ابراهیمی
fernaspe (30-07-15), M A H R A D (28-07-15)
غمگین،
میان درختان نشسته ای ..
این عکس باید
در جنگل های شمال گرفته شده باشد
اما شمال و جنوب نقشه اهمیتی ندارد
و فرقی نمی کند
چه روز و چه ماه و چه سالی بوده ...
تنها تو اهمیت داری
و چشمان ابری ات
که گویی
سوختن جنگلی را می نگریسته اند !
تنها تو اهمیت داری !
سفیدبرفی رفته با شهزاده ی قصه
که من
یکی از هفت کوتوله زندگی ات بودم ...
کاش درختی می شدم
که به آن تکیه داده ای !
" یغما گلرویی "
fernaspe (30-07-15)
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
حافظ
M A H R A D (01-08-15)
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺍﯼ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺪ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...
"ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺻﺎﺩﻗﯽ"
M A H R A D (01-08-15)
گوارای من ، آه ای شعر ناب من ، سلام ای عشق
به جام شوکران من ، شراب من ، سلام ای عشق
زمین خاکی ام ، گرد سرت می گردم و هستم
سلام ای زندگی بخش آفتاب من ، سلام ای عشق
درعرفان زیبایی ، به روی من ، تو وا کردی
سلام ای معرفت را فتح باب من ، سلام ای عشق
دو فصل گمشده ، پیدا شد آخر با تو ، زین دفتر
تو ای آغاز و انجام کتاب من ، سلام ای عشق
سلام ای خط زده ، کابوس هایم را ، طلوع تو
از آفاق پر از آشوب خواب من ، سلام ای عشق
به هنگام غروب خویش هم ، با آخرین خطش
رقم بر صفحه ی شب زد شهاب من ، سلام ای عشق
به دور افکنده ام ، غم ها و شادی های کوچک را
توای رمز بزرگ انتخاب من ، سلام ای عشق
تو عقل سرخ را با واژه هایم آشتی دادی
سلام ، آه ای شعور شعر ناب من ، سلام ای عشق
حقیقت با تو از آرایه و پیرایه عریان شد
سلام ای راستین بی نقاب من ، سلام ای عشق
درود ای آبی بودایی ، ای تمثیل زیبایی
گل نیلوفر باغ سراب من ، سلام ای عشق
چرا هستم ؟ سوال بی جوابم بود از هستی
تو دادی با سلام خود جواب من ، سلام ای عشق
اگر چه با تو ، دور زندگی تند است ، اما باز
سلام ای شط شیرین شتاب من ، سلام ای عشق
حسین منزوی
fernaspe (03-08-15)
مگذار شکوه چشمان تندیسوارت،
یا عطرِ گل سرخی که شبانه
با نفست بر گونهام مینشیند را از دست بدهم!
میترسم از یکه بودن بر این ساحل،
چونان درختی بیبار
سوخته در حسرت گُلُ برگُ جوانهیی
که گرمایش بخشد!
اگر گنج ناپدید منی،
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی،
اگر من یک سگمُ تو تنها صاحبمی،
مگذار شاخهیی که از رود تو برگرفتهام
و برگهای پاییزی اندوه بر آن نشاندهام را
از دست بدهم!
"فدریکو گارسیا لورکا"
fernaspe (05-08-15)
|
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks