alksdj (12-03-15), fernaspe (14-03-15), HEXATOR (12-03-15), M3RS4D 50062 (12-03-15)
در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم،
به تماشاى کشورهای جهان رفتم،
خانه خریدم
مردِ خانه شدم
اما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست،
شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند
و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند...
چه کسی باور می کرد در نبود تو تقویم ها ورق بخورند
و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم
بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد؟
دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست
که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند
و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام
که هیچ زنگ تلفنی مرا از جا نمی پراند !
"یغما گلرویی"
alksdj (12-03-15), fernaspe (14-03-15), HEXATOR (12-03-15), M3RS4D 50062 (12-03-15)
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
دلی کو بود همدردم چنان گم گشت در دلبر
که بسیاری نظر کردم دل از دلبر نمیدانم
استاد شجریان
بيا امشب که بس تاريک وتنهايم
بيا اي روشني ، اما بپوشان روي
که مي ترسم ترا خورشيد پندارند
و مي ترسم همه از خواب برخيزند
و مي ترسم که چشم از خواب بردارند
نمي خواهم ببيند هيچ کس ما را
نمي خواهم بداند هيچ کس ما را
و نيلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهيها که با آن رقص غوغايي
نمي خواهم بفهمانند بيدارند
شب افتاده است و من تنها و تاريکم
و در ايوان و در تالاب من ديري است در خوابند
پرستوها و ماهيها و آن نيلوفر آبي
بيا اي مهربان با من
بيا اي ياد مهتابي
مهدي اخوان ثالث
alksdj (16-03-15), HEXATOR (17-03-15), M3RS4D 50062 (14-03-15)
من اعتراض دارم
و تا وقتی
"روز جهانی خنده های تو" را
به تقویم اضافه نکنند
من امسال را تحویل نمی دهم
عید باید روز خنده های تو باشد
و آن روز به خانه ام بیایی
و آغوشت را به من عیدی دهی
و چنان سخت در آغوشم گیری
و هوای خنده هایت برَم دارد
که جدایی در تقویم جهان بمیرد.
"حسنا میرصنم"
alksdj (16-03-15), HEXATOR (17-03-15), M3RS4D 50062 (16-03-15)
|
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
از استاد هوشنگ ابتهاج
M A H R A D (18-03-15), M3RS4D 50062 (18-03-15)
هنوز از شب دمی باقی است
می خواند در او شبگیر
و شب تاب ، از نهان جایش
به ساحل می زند سوسو
به مانند چراغ من که
سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز از
حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند
و مانند چراغ من که سوسو می زند
در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من
در این تاریک منزل می زند سوسو
نیما یوشیج
M3RS4D 50062 (19-03-15)
چشم در راه کسي هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب ، گل به دامن ، پيروز
کوله بارش سرشار از عشق ، اميد
آفتابش نوروز
باسلامش ، شادي
در کلامش ، لبخند
از نقس هايش گُل مي بارد
با قدم هايش گُل مي کارد
مهربان ، زيبا ، دوست
روح هستي با اوست
قصه ساده ست ، معما مشمار
چشم در راه بهارم آري
چشم در راهِ بهار
فريدون مشيري
alksdj (21-03-15), fernaspe (24-03-15), M3RS4D 50062 (24-03-15)
دست به دست مدعي شانه به شانه مي روي
آه که با رقيب من جانب خانه مي روي
بي خبر از کنار من اي نفس سپيده دم
گرم تر از شراره ي آه شبانه مي روي
من به زبان اشک خود مي دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه مي روي
در نگه نياز من موج اميد ها تويي
وه که چه مست و بي خبر سوي کرانه مي روي
گردش جام چشم تو هيچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعي همچو زمانه مي روي
حال که داستان من بهر تو شد فسانه اي
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه مي روي ؟
شفيعي کدکني
black storm (25-03-15), fernaspe (24-03-15), M3RS4D 50062 (24-03-15)
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
ملکالشعرای بهار
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی
دوباره جوانه بزنند
و جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنی
از نو طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد...
بیتو این شهر متروک است
و تنها کلاغهای خاکستری
آسمانش را هاشور میزنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه میروی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...
"یغما گلرویی"
M3RS4D 50062 (26-03-15)
|
5 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 5 میهمان)
Bookmarks