این روز ها از صورت خودم
می ترسم
بسکه نشانه می روند آن را
تمام آدم های مجهولی
که ایمانشان
به صداقت دو لیتر اسید ناب است
این روزها وحشتم از زن بودن است
که تمام امنیتم را دزدیده
و جرمی است که هر روز صبح
باید آهسته و یواشکی
از صبح تا غروب
تا جایی که می شود
پنهانش کنم
این روزها می ترسم مرا دستگیر کنند
به جرم زنده بودن
به جرم قاچاق لبخند
به جرم حضور ناگهانی
ساق های باریک و بیچاره ی مو
که قانون هم
آنها را سفت می کشد
سرم درد می کند
و تمام دلخوشی هایم از مد افتاده اند
من در یگانه ترین شهر دنیا
تنها نشسته ام با
تمام گرگ هایی که
دریدن را خوب بلد شده اند
ای اصفهان
زاینده رود را
بگو دوباره بیاید
شاید در تلالو آبی آیینه اش
دیگر از چهر ه ی خود
نترسیدم






پاسخ با نقل قول
Bookmarks