اگر از گُل بنفشه به بام سقوط کنم
تو گوش کن
که چگونه از دلها پرده بر میدارم
بگو: بنفشه
بگو: پردهها
بگو: دل
امّا من در کنار در
در انتظار تو
در حُزن ایستادهام
عجب نیست: مخمورم
سلامم را بر زبان دارم
عابران خبر از مرگ من دارند
جامههای عابران را برای زمستان
افروختم
صورتشان را
با عطیههای بهاری پوشاندم
در خانهها ستم میشد
من خبر داشتم
همیشه از آن غمناک بودم
که در جادهای مرطوب
گُم شوم.
احمد رضا احمدی
Bookmarks