درد درست نیست ، در درسته.برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط javadth برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
که با این در اگر در بند در مانند ، در مانند
شاعر : فامیل دور ( کلاه قرمزی )
آخرین ویرایش توسط *MoJtAbA* در تاریخ 18-05-14 انجام شده است
|
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند در مانند
(حافظ)
دوستان! همون «درد» درسته.
مصراع آخر به این معنیه که اگر برای این دردی که دارند، دنبال درمان بگردند، درمانده خواهند ماند، چرا که این درد درمانی ندارد!
سپاس برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
*MoJtAbA* (18-05-14), AMD>INTEL (18-05-14), Rezasam1 (18-05-14), SajjadKhati (18-05-14), SOHR@B (18-05-14)
مهراد جان ، من فکر کردم که ایشون منظورشون همون تکه کلام فامیل دوره توی کلاه قرمزی ، بخاطر همین ازشون ایراد گرفتم.برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط M A H R A D برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
فامیل دور همیشه میگفت : که با این دَر اگر در بند در مانند، درمانند
AMD>INTEL (18-05-14), M A H R A D (18-05-14), mom (19-05-14), Rezasam1 (18-05-14)
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام
moulavi.gif
آخرین ویرایش توسط mom در تاریخ 19-05-14 انجام شده است
دستانی که برای ارتقاء دانش و فرهنگ جامعه به خاک زمین خو گرفته اند ارزشمندتر از دستانی ست که برای دعا به سوی آسمان بلند شده اند
*MoJtAbA* (19-05-14), AMD>INTEL (19-05-14), M A H R A D (19-05-14)
باید خیال بافت روزها را
و شب ها را پس انداز کرد
هیچ شمعی دل به باد نمی بندد اگر مجبور نباشد
و هیچ ابری نمی بارد
اگر ذائقه زمین عوض شود
اتفاق یعنی یک نفر پنجره را باز بگذارد
و لک لک ها کودکان را به خانه شان برسانند
یعنی یک مادر خودش را به دنیا بیاورد
از آسمان فرشته ببارد
و درختان گمان کنند بهار شده است
آری
آدم ها هم گاهی می توانند آدم باشند
*MoJtAbA* (21-05-14)
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است،
وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است،
این یک نفسِ عزیز را خوش میدار،
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.
حیکم عمر خیام برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
*MoJtAbA* (21-05-14)
|
چطور باور کنم که تنها یک گلوله تو را از من گرفت
تازه رودخانه می خواست شال کمرت باشد
و باران طوری می آمد
که درست روی دست راست تو بود
بهار می امد تا از دست راست تو
نشانی روستا ها را بگیرد
تو کشته شدی
وناچار بودی از رویایت دست بکشی
خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه ی گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط
از زنده یاد رضا بروسان
*MoJtAbA* (24-05-14), M A H R A D (25-05-14)
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست
فاضل نظری
*MoJtAbA* (24-05-14), M A H R A D (25-05-14)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks