باز امشب اي ستاره ي تابان نيامديباز اي سپيده ي شب هجران نيامديشمعم شکفته بود که خندد به روي توافسوس اي شکوفه ي خندان نيامديزنداني تو بودم و مهتاب من چراباز امشب از دريچه ي زندان نيامدي؟؟؟با ما سر چه داشتي اي تيره شب که بازچون سرگذشت عشق به پايان نيامدي؟؟؟شعر من از زبان تو خوش صيد دل کندافسوس اي غزال غزلخوان نيامديگفتم به خوان عشق شدم ميزبان ماهنا مهربان من تو که مهمان نيامديديوان حافظي تو و ديوانه ي تو مناما پري، به ديدن ديوان نيامدينشناختي فغان دل رهگذر که دوشاي ماه قصر بر لب ايوان نيامديگيتي متاع چون منش آيد گران به دستاما تو هم به دست من ارزان نيامدصبرم نديده اي که چه زورق شکسته ايست
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامديعيش دل شکسته عزا ميکني چرا ؟عيدم تويي که من به تو قربان، نيامديدر طبع شهريار خزان شد بهار عشقزيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
(استاد شهریار.
روحـــش شـاد )
Bookmarks