شعر چیست ؟!چیزی که من بعد از تفکر درباره ی اشعار سهراب سپهری فهمیدم اینه که چیزی که سهراب میگه شــــعر نیست ! چون اصلا ویژگی شعری نداره.
آیا اصلا ما تعریف واحدی از "شعر" داریم که بخوایم طبق اون، مرزبندی کنیم که بگیم این کلام شعر هست یا نیست.
یا حتی اگر تعریفی هم وجود داشته باشه، آیا باز این مرزها آنقدر شفاف هستن که بشه تمایز قائل شد بین شعر و غیر شعر ؟
"شعر نیمایی" ارتباطی با خود نیما و شعراش نداره!شاید بگید شعر نیمایی هست ولی نیما سبک و تفکر خاصی در شعرش هست که سهراب کاملا از اون فاصله داره. حتی اون هارمونی که در شعر نیما دیده میشه در شعر سهراب وجود نداره.
شعر نیمایی نام یک جریان شعری است که توسط نیما به وجود اومد (به فرض اینکه شعر نیمایی رو معادل با "شعر نو" بگیریم؛ که البته در حقیقت اینطور نیست و شعر نیمایی، سبکی است از شعر نو )
پس لزوما هرکس که شعر نیمایی گفت، نباید با خود نیما و اشعار اون مقایسه بشه.
بذار مثالی از شعر کلاسیک بزنم تا موضوع روشن تر بشه ؛
یکی از سبک های شعر کلاسیک (کهن) ایرانی، سبک عراقیه. دو تن از شاعران نامی این سبک حافظ و سعدی هستند.
اما آیا این دو شاعر همسبک، فضای شعری و تفکر مشابهی دارند؟ اون زیبایی هایی که در شعر حافظ دیده میشه آیا در شعر سعدی هم مشاهده میشه؟ (و برعکس)
مسلماً نـه!
حالا تو این مثال، جای اینا رو با هم عوض کن:
کلاسیک => نو
سبک عراقی => سبک نیمایی
حافظ و سعدی => نیما و سهراب
می بینی که واقعا هیچ مشابهتی نباید وجود داشته باشه. همسبک بودن لزوما همشکل بودن نیست.
جایی میخوندم که: شعر نیمایی بالاخره متولد میشد، حتی بدون نیما !
اینکه هر قطعه ای کار خودش رو بکنه که هیچ اشکالی توش نیست.گویا هر قطعه ای داره کار خودش رو میکنه. مفهوم ها کاملا نامانوس و در موارد زیادی غیر قابل درک اند. عرفانی که در شعر سهراب هست، بیش تر برگرفته از خاور دور (بودا و چین و ...) است. مشخص نیست که شاعر چی میخواد بگه. گویی داره با کلمات یه بازی بچگانه میکنه.
شعر سهراب فاقد هرگونه صلابت کلامی و سبک خاصی هست. البته این رو هم تکذیب نمی کنم که در مواردی تونسته موفق عمل کنه. ولی گویا واسه خودش شعر گفته و داره افکاری که از مذاهب مختلف به دست آورده، ترجمه میکنه ! این ویژگی هایی که گفتم مخصوصا در چهار کتاب اولش مشهود تره و قابل دریافته.
شعر نو قابل قیاس با سبک ها و قالب های کلاسیک نیست. نباید انتظار داشته باشیم توی شعر نو تمام بندها یک روال خطی رو طی کنند. داستان مثنوی که نیست!
شاید از نظر من و شمایی که هنوز روی دنیای یک شاعر شناخت نداریم، اینطور باشه. هوم؟گویی داره با کلمات یه بازی بچگانه میکنه...
...
همین شعر معروف "صدای پای آب" از هم گسیخته است
در جاهایی ممکنه که یک سری جملات فقط زیبایی کلامی -نه معنوی- داشته باشند. اما قطعا تعداد این جملات کنترلشده است. به عنوان یک چاشنی میشه بهشون نگاه کرد.
باز هم جواب بالا! شاید از نظر من و شما اینطور باشه. ولی موضوع در واقعیت میتونه متفاوت باشه.و سرشار از اصطلاحات انتزاعی و گاهی بی معنی! :
بذار در مورد یکی از این قرمزهای Bold شده صحبت کنیم: "خزر نقشه جغرافی"
برای یک مخاطب عادی میتونه یه عبارت عادی به نظر بیاد و شاید نامفهوم و انتزاعی.
اما اگر با دنیای سهراب سپهری و گرایشش به شعر و آیین هندی آشنا باشیم میتونیم شعرهاشو تا حد زیادی درک کنیم.
"نقشه جغرافی" در این عبارت، نقش همون "تصویر" رو در شعر هندی داره.
تصویر، یکی از بارزترین ویژگی های شعر هندی است که به صورت های مختلفی مثل "مرغ تصویر" ، "آب تصویر" ، "بلبل تصویر" و ... مورد استفاده قرار گرفته:
نيستم بیسعی وحشت با همه افسردگی / بلبل تصويرم و تا رنگ دارم میپرم
(بیدل)
و حالا مقایسه کن با:
بهتر آن است كه برخيزم
رنگ بردارم
روي تنهايی خود نقشه مرغی بكشم...
(سهراب)
این "نقشه مرغی" که سهراب ازش یاد میکنه، معادل "بلبل تصویر" بیدل بذار و یه مقایسه کوچولو بکن!
منبعو واعظ قزويني از «آب تصوير» اينگونه ياد ميكند:
نالة من ز ناتوانيها
بيصداتر ز آب تصوير است
و اين «آب تصوير» بهزمان ما و بهشعر سپهري كه ميرسد، ميشود «خزر نقشة جغرافي».
همچنين آنجا كه سپهر ميگويد: حوض نقّاشي من بيماهي است، بههمان «حوض تصوير»شعر سبك هندي نظر دارد و اصل و نسب مضمونبرداري بهشعر سبك هندي برميگردد.
از جاي جاي شعر سپهري، اگر شامة آمادهاي داشته باشيم بوي مجالست و همنشيني با دواوين شعراي سبك هندي و بيدل بهمشام ميرسد. وقتي سپهري ميگويد:
بهسراغ من اگر ميآييد
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
كيست كه حشر و نشري با شعراي هندي داشته باشد و با خواندن اين قطعه از شعر سپهري بهياد چيني و ترك آنكه در شعر هندي به«موي چيني» تعبير ميشود، نيفتد؟
اين «موي چيني» از سوژههاي مشهور شعر هندي است و شعراي سبك هندي در ارتباط با اين (مو) هرجا كه توانستهاند، موشكافيها كردهاند.
برای شناختن سهراب باید به شعر و آیین هندی آشنا بود. به خصوص با بیدل دهلوی که نمونه کاملی از شعر هندی است.
و هزار هزار حرف نگفتهی دیگه...
بماند برای بعدها، که رمقی به جان و شوری به دل من باشد...
سپاس







پاسخ با نقل قول
Bookmarks